ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
گـرد و خاکی ز دور پـیدا بود کــاروانـی ز نــور پــیـدا بـود کعبههایی روان ز سمت حجاز هــمــۀ روشــنــی دنــیــا بـود آسـمان بر زمین گـذر میکرد یا که خورشید، روی شنها بود زیر پایش به جای خاک کویر بـالهـای فـرشـتـههـا وا بــود در مـیـان تـمــام مـحــمــلهـا محـمـلـی بـیرکـاب پـیـدا بـود گـرد گـردش عـشـیـرۀ سادات دسـت بر سیـنـههای شیدا بود محملی روی دوش جـبـرائـیل قـبـلهای که عجـیب گـیـرا بود در یمین عون و جعفـر و قاسم در یـسـارش عــلـیِّ لـیـلا بـود پشت سر شیـرهای هـاشمی و پیش رو هم حسین زهـرا بود لـیک تــنـهــا کـنـار پــردۀ آن جـای مــردی بـلـنـد بـالا بـود مـحــمـل عــمّــۀ امــام زمــان که رکـابـش بـه نـام سـقـا بـود چــون زمــان نــزول مـیآمـد گـوئـیا مرتضی در آن جا بود چشم نامحرمان در آن اطراف کـور میشد اگر که بـیـنـا بود زهر چشمش هزار کابوس است حرف حرف نزول ناموس است وقـت برپایی حـرم شـده است زانوانی غـیـور خـم شده است لـرزه افـتـاده بر تـمامی دشت وقت کـوبـیدن عـلـم شده است چشمش از چادری تبرک کرد پشت سقا دوباره خم شده است بـر زمـیـن پـا نـهـاد خـاتـونـی آسمان خاک این قدم شده است زیـر لب یا مجـیـب میخـواند که وجودش پُر از علم شده است غرق دلشوره است و مثل رباب چشم هایش مدار غم شده است لحظههای غروب نزدیک است کمی از هُرم روز کم شده است بــاز آرام بــا بــرادر گــفــت: دل من تنگ مـادرم شده است چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟ از هـمین ابـتـدا کـمـانـم کـرد؟ |